|
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد،
وقتی از پنجره بر پوچی افکار جهان می نگرم...
در کاخ پادشاه ملوکانه رسم نیست
سگ را پس از سنین جوانی رها کنند
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم باکه توان گفت که سعی من و دل باطل بود
در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
داری کجای خاک به سر میبری پسر
بادرد وداغ عمر مرا میبری به سر
درجستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
دل درهوای گوهرنایاب داده ایم
در بلا هم میچشم لذات او
مات اویم مات اویم مات او
دارد زمان آمدنت دیر میشود
کم کم جوان سینه زنت پیر میشود
خوشتر آن باد که به نادانی خود خوش باشیم
زآنکه امروز هرآن دل که بشد دانا سوخت
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواجه در ابریشم ومادرگلیم
عاقبت ای دل همه یک سر گلیم
خواهی که پایداربمانی علی الدوام
بامردم زمانه سلامی و والسلام
خنده میبینی ولی از گریه ی دل غافلی
خانه ی ما اندرون ابر است وبیرون آفتاب
خنک آن قمار بازی
که بباخت هرچه بودش
ونماند هیچش الا
هوس قمار دیگر
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید وبگفت
آمدم جامه مدر نعره مزن هیچ مگوی
کشتی شکست گوهرعمرت به باد رفت
ای غوطه ور به ورطه عصیان چه میکنی
دیگران رفتند وماهم میرویم از یادها
کی بماند برگ کاهی درمیان بادها
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
گله از بیش وکم باغ جنون میکردم
هرکه در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
روی هرسینه سری تکیه کندوقت وداع
سر ما وقت وداع تکیه به دیوار کند
روم به جای دگر دل دهم به یار دگر
هوای یار دگردارم ودیار دگر
زهدبانیت پاک است نه باجامه ی پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردائی دارد
زمانی میگذشتم از مسیری
نگاهی گشت آغاز اسیری
سحربلبل حکایت باصباکرد
که عشق روی گل باماچه ها کرد
سبحه برکف توبه برلب دل پر ازشوق گناه
معصیت راخنده می آید زاستغفارما
ساقی و مطرب ومی جمله مهیاست
عیش بی یار مهیا نشود یارکجاست
سراپااگر زرد وپژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
سرگشته چو پرگارهمه عمر دویدیم
آخربه همان نقطه که بودیم رسیدیم
شرمنده از آنیم که در روز مکافات
اندر خور عفو تو نکردیم گناهی
شرمنده ایم ز دوست که دل نیست قابلش
بایدبرای هدیه سری دست وپا کنیم
سرچه باشد که فدای قدم دوست کنیم
این متاعی ست که هربی سروپایی دارد
شکرخدا که مادر ما اهل روضه بود
باروزی حلال پدر قد کشیده ایم
طاعت آن نیست که برخاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیسن
طاق ابروی چو محراب تو از بس زیباست
هرکه آمد به تماشا به نمازش نرسید
طاق و رواق میکده ها تهی مباد
از های و هوی عربده میگسارها..
منـــطقِ منــطقهی ما عـشق است
مذهــب مــطلقهی ما عـشق است
دفتری از یادداشت های روزانه ی من
|
|